استاد انسان شناسی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی به مناسبت شرایط امروز کشور در مبارزه با کرونا نوشت:
مسئولان مبارزه با بحران کرونا در روزهای اوجگیری بحران در اسفند ماه بارها اعلام کردند که علیرغم تلاشهای صورت گرفته برای هوشیار کردن شهروندان در زمینه کرونا ویروس، بسیاری از شهروندان تهدید کرونا را جدی نگرفته اند. آنها ترافیک در شهرها، بالا بودن میزان سفرها، افزایش میزان مبتلایان به کرونا و افزایش مرگ ومیر ناشی از آن و مشاهدات دیگر را نشاندهنده «جدی نگرفتن خطر کرونا» توسط بسیاری از شهروندان میدانند.
با توجه به این واقعیت، این پرسش در برابر ما قرار میگیرد که بدن انسان ایرانی در چه شرایطی و با چه شیوهای ممکن است تهدیدها نسبت به بقای خود را جدی تلقی کند؟ این بدن در چه موقعیتی میتواند یا ممکن است به آموزههای پزشکی و اقتدار صلاحیت پزشکان برای توضیح خطر و بیماری قانع شوند؟ به گمانم چند ملاحظه کلیدی در اینجا وجود دارد که تلاش میکنم این ملاحظات را به صورت خلاصه بیان کنم.
نخست؛ پزشکی مدرن و آموزههای آن بدون تردید تنها مرجع صاحب صلاحیت برای تشخیص صلاحیت و بیماری انسان است. جامعه ایران که از دوره قاجار با نهاد پزشکی مدرن آشنا و درگیر شده است از ابتدا تا به امروز، موسسات آموزشی و درمانی، بیمارستانها، دانشگاهها، داروخانهها و سایر نهادهای پزشکی را به طور گستردهای شکل داده و توسعه بخشیده اند.
اما گسترش گفتمان و نهاد پزشکی مدرن اگرچه خود بیانگر این نکته است که انسان و جامعه ایرانی از مرحله پذیرش گفتمان پزشکی عبور کرده و این گفتمان در جامعه ایران پذیرفته شده و اعتبار و رسمیت کافی به دست آورده است، اما این گفتمان با تعارضات و چالشهای فرهنگی و سیاسی جدی ساختاری در جامعه ما روبه رو بوده است. این تعارضات اکنون که با بحران کرونا به عنوان همگانی ترین بحران بدن ایرانی در 70 سال اخیر روبه رو شده ایم، بخش مهمیاز چالشهای سیاسی و فرهنگی گفتمان و نهاد پزشکی مدرن در جامعه ما را آشکار کرده است. البته آشکار شدن این چالشها میتواند آغازی برای پایان یافتن یا تعدیل این چالشها نیز باشد.
دوم، چالشهای گفتمان پزشکی مدرن در ایران که به آن اشاره کردم، چالشهایی هستند که از منابع گوناگون فرهنگ، سیاست و جامعه ایران سرچشمه گرفته و تغذیه میشود. یکی از آن منابع آموزههایی است که به نام فرهنگ دینی شناخته میشود. بر اساس آموزههای فرهنگ دینی انسان ایرانی همواره نوعی احساس تعلق به نیروهای ماوراءالطبیعه و تفکر تقدیرگرایانه و قضا باورانه داشته است.
فرهنگ که ریشه در تاریخ چندهزار ساله جامعه ایران دارد، بدن ایرانی یا بهتر بگویم «ژنتیک فرهنگی» ما آمادگی کافی برای سازگاری با «مرگ همگانی» یا انبوه را دارد. انسان ایرانی در تاریخ پیشامعاصرش همواره با جنگها، زلزلهها، سیلها، خشکسالیها، قطعیها، وباها، طاعونها و «فاجعههای انبوه» زیسته و با آن سازگار شده است. طبیعتا چنین انسانی مجموعه پیچیدهای از الگوهای شناختی و سازوکارهای فرهنگی برای «زیستن در سایه مرگ» را تجربه کرده است.
نهاد پزشکی مدرن با این وعده که انسان میتواند به کمک علم و شناخت سازوکار بدن و شناخت عوامل تهدید کننده بدن، مرگ را به تاخیر انداخته یا حتی آن را بمیراند، انسان معاصر را مفتون خود ساخته است. جامعه ایران در 150 سال دوره مدرن خود، گفتمان و نهاد پزشکی را بر اساس این وعده تجربه کرد. در این تجربه، ما اگرچه بخشی از باورها، پیش فرضها و الگوهای شناختی علم جدید و پزشکی مدرن را پذیرفتیم، اما همواره با نوعی پارادوکس یا تناقض و ناهمسازی معرفتی یا شناختی روبه رو بوده و هستیم.
از سویی براساس فرهنگ دینی و قضاباورانه و تقدیرگرایانه که حاصل سازگاری با «موقعیتهای فاجعه آمیز» انبوه گذشته بود، دنیای جدید را تجربه کردیم؛ و از سویی دیگر، «الگوهای شناختی علم جدید»، تلفیق این دو شیوه شناخت و ادراک به مثابه نوعی «مبارزه شناختی» در تمام دوره معاصر ایران تا این لحظه ادامه داشته است. اکنون نظام سلامت ایران، نظام رسانه ای، نظام سیاستگذاری و حکمرانی و تمام گروهها و کسانی که در تلاشند تا بحران کرونایی شدن جامعه ایران را مدیریت کنند، میخواهند بدون توجه به این پارادوکس یا تناقض جسم و ذهن انسان ایرانی را پذیرای مهارتها، آموزهها، اطلاعات و دانشهایی کنند که حاصل علم جدید است.
سوم، انسان و جامعه ایرانی نه تنها در دوره معاصر به ویژه در 40 سال پس از انقلاب با نوعی حاکمیت سیاسی مواجه است که بر پایه ارزشهای دینی استوار شده است. در چنین فضای سیاسی که مذهب درون مایه اصلی سیاست را تشکیل میدهد، تناقض دو الگوی شناختی بیان شده به صورت نوعی امر سیاسی نیز خود را آشکار ساخته است. در چنین موقعیتی، نزاع صرفا بر سر تقدیرگرایی یا علم گرایی نیست، بلکه بر سر نوعی فهم از قدرت و سیاست است.
سیاسی شدن تناقض شناختی در ذهن، جسم و روح ایرانی موجب پیچیده شدن شیوه مواجه ما با موقعیت کرونایی کنونی شده است. در چهل سال گذشته در نتیجه «سیاسی شدن زندگی روزمره» و «سیاسی شدن بدن ایرانی»، کار آموزش، یادگیری، ترویج و گسترش فرهنگ سلامت بر پایه دانش جدید یا علم پزشکی مدرن بسیار سخت و پیچیده شده است. به گونهای که علیرغم گسترش گفتمان و نهادهای پزشکی، شاهد افزایش بیماری در جامعه ایران بوده ایم. انسان ایرانی امروز یکی از بحرانی ترین موقعیتهای خود از نظر سلامت را تجربه میکند.
دادههای موجود نشان میدهند که ایران از نظر سلامت روحی و روانی درگیر اشکال پیچیده اختلالات روحی است. ایران یکی از عصبی ترین کشورهای جهان بر اساس دادههای موسسه گالوپ و برخی موسسات بین المللی است. از حیث اختلالات روانی دیگر نیز وزارت بهداشت بارها بر این تاکید کرده است که میلیونها ایرانی با اختلالات روانی روبه رو هستند. از حیث سلامت جسمینیز ما با چالشهای بزرگی روبه رو هستیم.
موقعیت کرونایی اکنون آزمون مهمیاست برای فهم این واقعیت که انسان ایرانی به چه میزان و چگونه مقوله سلامت را درک میکند؟ و حساسیت او برای نجات خود یا توجه به عواملی که او را تهدید میکنند به چه میزان است؟ اگرچه در حال حاضر برای قضاوت کردن درباره این پرسشها زودهنگام است و در روزها و ماههای آینده باید واکنش جامعه ایرانی را به نحو دقیق تری مشاهده کرد، اما به گمان من سیاسی شدن سلامت، بدن و مقولات حوزه پزشکی، باعث نوعی آشفتگی و پیچیدگی در ذهن جامعه شده است. به گونهای که پیامهای رسانهها و نظام حکمرانی با توجه به بی اعتمادیای که جامعه به نظام حکمرانی و رسانهای از یک سو دارد و از سوی دیگر با توجه به تناقضها و پارادوکسهایی که اشاره کردم، قادر نیست برای نجات خود اقدام جدی همگانی کاملا فراگیر و موثر انجام دهد.
به نظر میرسد بدن ایرانی قادر نیست تهدید یا خطر کرونا را لمس کند. او دائما از طریق رسانهها، مطبوعات و شبکههای اجتماعی در معرض پیامهای گوناگون است، اما جسم انسان ایرانی آمادگی برای رمزگشایی این پیامها را ندارد. همانطور که اشاره کردم، تناقضات فرهنگی تاریخی، دینی و سیاسی نوعی مقاومت در برابر موقعیت کرونایی را شکل داده است.
چهارم، علاوه بر نکاتی که اشاره کردم، شیوه متعارف نگاه به انسان، سلامتی و آموزش او در ایران امروز، شیوهای است که انسان ایرانی را به صورت موجودی منفعل و فاقد آمریت و اراده یا حتی فاقد ظرفیتها و ویژگیهای تاریخی میداند. در این نگاه متعارف، پزشکان، نیروهای سلامت و رسانهها دارای نگاه سلسله مراتبی و خطی هستند، چنان که گویی پزشکی و آموزههای آن باید «آمرانه» به شهروندان عرضه شوند و شهروندان همچون سربازان پیاده در ارتش دستورات فرماندهی را پذیرا شده یا اطاعت کنند.
اصطلاحاتی هم که در حال حاضر برای موقعیت کرونایی به کار میرود، اصطلاحات نظامیهستند. گویی مقوله سلامتی یا میدان سلامت، «میدان جنگ» است و کسانی که در آن مبارزه میکنند، سربازان و ژنرالهایی هستند که با سلاحهای نظامیو نظمیپادگانی، فرماندهی و فرمانبری را تداعی میکنند. در چنین فضای استعاری نظامی، آموزشها، اطلاعات و پیامها از آنجا که به شیوه سلسله مراتبی و آمرانه و نه به شیوه تعاملی-مشارکتی و با توجه به ظرفیتها، ویژگیها و تواناییهای تاریخی و فرهنگی انسان ایرانی ارائه میشوند، طبیعتا شهروندان این شیوه یا این سبک یادگیری را برنمیتابند.
عملا اگر چه حجم دادهها، تصاویر و پیامها هر لحظه در تمام شبکههای اجتماعی و رسانهای تولید و بازتولید میشود، اما تنها اندکی از این مجموعهی بیشمار درهاضمه فکری، احساسی و عاطفی انسان ایرانی مینشیند. شیوه غیردموکراتیک، غیرتعاملی و اقتدارگرایانه آموزش پزشکی شهروندان، باعث مقاومت بیشتر شهروندان در برابر این فضا شده است.
ششم، در این فضا که تناقضات فرهنگی، سیاسی و همچنین شیوههای غیردموکراتیک آموزش پزشکی و بهداشتی وجود دارد، مساله اصلی جامعه ایران امید و ناامیدی نیست، بلکه مساله اصلی «کم توانی دانش نظام سلامت» ما در فهمیدن الگوهای شناختی و فرهنگی مسلط در ایران است. نظام سلامت، یعنی مجموعه وسیعی از دانشگاههای علوم پزشکی، نهادهای تصمیم ساز، وزارت خانهها، شهرداریها و نهادهای مدنی فعال در حوزه سلامت، اگر بخواهند در این موقعیت کرونایی به شیوه جدی و موثری بحران را مدیریت کنند، نیازمند «ارزیابی انتقادی از پیش فرضهای حاکم بر نظام سلامت هستند».
بخش مهمیاز این پیش فرضها جنبه فنی یا علمیندارند. بلکه این پیش فرضها عبارت اند از پیش فرضهای فرهنگی و اجتماعیای که از مفهوم سلامت، بدن، بیماری و مفهوم انسان ایرانی در این نظام شکل گرفته است. مقصودم از پیش فرضهای فرهنگی و اجتماعی این است که لازمه مواجهه موثر برای مدیریت بحران کنونی این است که تناقضات و تعارضات سیاسی و فرهنگی توسط نظام سلامت به رسمیت شناخته شده و راههای مواجهه با این تناقضات بخشی از مدیریت بحران باشد.
به دلایل سیاسی، نظام سلامت، سیاستها و برنامههای آن تلاش میکنند بر تناقضات موجود سرپوش گذاشته و برای حل چالش موجود یا بحران کرونا صرفا به آموزش مهارتها و تکنیکها و عرضه امکانات برای مبارزه بسنده نموده و از نظر روحی و روانی نیز صرفا به تبلیغ و ترویج این ایده بسنده کرده اند که به مردم امید دهید، آنها را بخندانید یا این ایده که مانع از هراسان شدن شهروندان شوید. مدیریت بحران کرونایی نیازمند گفت و گوی صریح و بی پرده نظام حکمرانی و نظام سلامت با شهروندان درباره تناقضات سیاسی و دینی و فرهنگی موجود در جامعه است.
بدون گفت و گوی صریح و آشنایی زدایی از این تناقضات، همچنان این بحران به پیش خواهد رفت. مگر اینکه میزان مرگ و میر و خطر به حدی بالا رود که بعد از هزینههای سنگین اجتماعی، اقتصادی و جانی و در نتیجه نوعی شوک یا فاجعه عظیم، واکنش جدی و تمام عیار جامعه برای مواجهه با کرونا شکل گیرد. در آن صورت احتمالا ما تمام هزینههای ممکن را داده ایم. اگر بخواهیم هزینه کمتری بپردازیم، باید به جای تبلیغ برای امیدوار کردن یا تلاش برای پنهان کردن تناقضات فرهنگی و سیاسی، با شهامت و جسارت به بازگویی این تناقضات بپردازیم. تا جامعه پی به بحرانهای فکری و شناختی خود ببرد و تصمیم خود برای مبارزه همه جانبه برای مبارزه با بحران کرونا را بگیرد.
علاوه بر این، برای مواجهه با این بحران باید شیوههای گفت و گو، تعامل و مشارکت هرچه بیشتر شهروندان در مساله مبارزه با کرونا را در نظر گیریم. شیوه آمرانه و یکسویهای که صرفا آموزههای پزشکی را به اعتبار اینکه علمیهستند و باید شهروندان پذیرای آن شوند؛ القاء و ترویج کند، نمیتواند شهروندان را مجاب و آماده برای درگیری همه جانبه با بحران نماید.
نهاد پزشکی در ایران، نیازمند گفت و گوی بیشتر با محققان اجتماعی و فرهنگی و مشارکت دادن جامعه شناسان، انسان شناسان، فیلسوفان و هنرمندان در این مبارزه است؛ چرا که نهاد پزشکی در ایران باید به این جمع بندی برسد که پزشکی در صورتی میتواند به معنای واقعی در هر جامعهای از جمله ایران کارآمد شود که پارهای از علوم اجتماعی و علوم انسانی در معنای دقیق آن باشد. تا زمانی که نهاد پزشکی خود را صرفا وامدار علوم طبیعی، فیزیولوژی، زیست شناسی و علوم دقیقه میداند، قادر به نفوذ کردن در اذهان و زبان و روح انسان نخواهد شد.
پزشکی نیازمند ادغام شدن در علم اجتماعی و انسانی است. در طی تاریخ معاصر ما علم پزشکی و نهادهای آن به صورت نهادهایی مستقل از علوم انسانی و اجتماعی گسترش یافته اند. اکنون که بحران کرونا شکل گرفته است، پیامد این جدایی و شکاف میان علوم پزشکی و انسانی خود را آشکار کرده است. بدن ایرانی در نتیجه زیست چندهزار ساله، ارزشها و باورها و الگوهای شناختی را شکل داده است که بخش عظیمیاز آن به فیزیولوژی و طبیعت محض تعلق ندارد، بلکه به تاریخ و مذهب و جغرافیا و زبان و ادبیات و هنرها و سرشت و سرنوشت این انسان تعلق دارد. از این رو ی، در موقعیت کرونایی فعلی باید شکاف میان علوم انسانی و اجتماعی با علوم پزشکی به حداقل ممکن برسد تا بتوان راهی برای «بسیج شهروندان» جهت مبارزه با کرونا پیدا کرد.
کاهش این شکاف اگرچه نیازمند زمان طولانی است. اما اکنون که موقعیت استثنایی بوده و فاجعهی سختی در یک قدمیماست، شاید نظام سلامت، پزشکان و تصمیم سازان این حوزه وادار شوند که راه طولانی و صدساله را یک شبه طی کنند. آنها احتمالا بر اساس احساس مسئولیت و وظیفهای که دارند به اینجا خواهند رسید که در اسرع وقت امکان گفت و گوی جدی با علوم اجتماعی و انسانی و فعالان این حوزه را پیدا کنند. در جلسات و نهادهای تصمیم ساز در حوزه عمومیو در هرجایی که گفت و گو درباره کرونا وجود دارد، باید پزشکان، روانشناسان، جامعه شناسان، اقتصاددانان، مورخان، فیلسوفان و حتی علوم دینی و الهیات باهم و با اقتدار کافی گفت و گوی انتقادی کنند. صرف عرضه دستورالعملهای تکنیکی برای مواجهه با بحران کرونا، تا این لحظه نتوانسته ذهن انسان ایرانی را به شیوهای جدی و همگانی درگیر خود کند. بعد از این هم نخواهد توانست.
امیدوارم این سخن را دانشگاهیان و همه مسئولان بشنوند و تأمل کنند که با توجه به خطر بزرگ و تهدید ویرانگر کرونا، نوعی بازاندیشی عمیق درباره کل گفتمان پزشکی و نظام سلامت داشته باشند بر اساس برخی از نکاتی که اشاره کردم و نکات دیگری که قابل تأمل است.
جماران